part17

ویو بورام)
فقط هولم میداد و می‌گفت "زود باش باید بریم" گیج شده بودم حس خوبی نداشتم نمیدونم چرا ولی تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم،کمکم کرد از درخت برم بالا و قتی به بلند ترین شاخه درخت رسیدیم با یه دستش من و نگه داشته بود و با دست دیگش داشت دریچه هواکش رو باز می‌کرد کار کردن با یه دست سخت بود اما حاضر نبود من و ول کنه،بالاخره باز شد کمکم کرد برم توش میترسیدم خیلی کلی احتمال وجود داشت اگه پرت می‌شدیم پایین اگه میگرفتنمون، اصلا بر فرز که فرار میکردیم جایی رو داشتم که برم؟ با توله ی توی شکمم باید چیکار میکردم؟
چیکار میکنی بورام زود باش
با حرف جیمین به خودم اومدم و به حالت چهار دست و پا شروع به حرکت کردم فکر میکنم دیگه یه ساعتی شده بود که توی اون کانال هواکش پر پیچ و خم حرکت میکردیم من جلو بودم جیمین پشت سرم هی میگفت برو چپ برو راست دیگه خسته شده بودم با کلافگی گفتم
_اصلا خودت میدونی داریم....
برگشتم که بادیدن جیمینی که داشت به پایین جایی که یک دریچه وجود داشت با دقت نگاه می‌کرد حرفم نصفه موند
_جیمین؟
هیس
با حالت سوالی نگاهش کردم و پرسیدم
_چی شده؟
دستش و آورد بالا که یعنی صبر کن پنج دقیقه همون طور توی سکوت نگاهش میکردم چش شده بود؟
یه هو از جاش پرید و شروع کرد به باز کردن دریچه من تصمیم رو گرفته بودم و بهش اعتماد کرده بودم پس سعی کردم دیگه حرفی نزنم و بزارم از اینجا ببرتمون بیرون اول خودش رفت پایین بعد از اینکه سر و گوشی آب داد روبه من کرد و گفت
هیچ کس اینجا نیست بیا پایین
اول پاهام و از دریچه آوردم بیرون از دریچه آویزون شدم زیر پام و نمیدیدم و فکر میکردم فاصله زیاده دستای جیمین کمرم و گرفتن و من آروم روی زمین گزاشتن
اینجا دیگه کجا بود مگه قرار نبود از این خراب شده بزنیم بیرون پس چرا سر از اینجا در آورده بودیم؟

달의 늑대인간🌑
دیدگاه ها (۵)

part18

part19

part16

part15

نام فیک:عشق مخفیPart:16ویو ات*بعد از قطع کردن تلفن مادرم بهم...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط